ها! عامو...

ساخت وبلاگ
سکوت شب اعتیاد آوره. به‌خاطر همین تنظیم کردن ساعت خواب یکی از بدبختی‌های زندگیه. حتی وقتی صدای پنکه و کولر گند می‌زنن بهش. بازم ابهت خودشو داره.این روزا خیلی عجیبه. اولین دلیلش اینه که دهنمو بستم و بدون هیچ ادعا و جار زدنی دارم کارمو انجام میدم. انقدر لذتبخشه که گاهی می‌ترسم از گفتن ساده‌ترین چیزها به آدما. ساده‌ترین چیزها. مثل اینکه انگار دارم با خودم کنار میایم. انگار دارم خودم رو می‌پذیرم. بعد از چند سال؟ فکر کنم دو سال و چند ماه. انگار داره از خودم خوشم میاد و انگار این دختره اونقدری که این همه وقت سگ سیاه تو گوشش می‌خوند، عن نیست. من حتی خودمو لایق ساده‌ترین لذت‌ها هم نمی‌دونستم. لایق علاقه‌مند شدن. بزرگترین ظلمی که به خودم کردم. آدما با چیزای مورد علاقه‌شون زنده‌ن. از این به بعد اگه حس کنم به کوچک‌ترین چیزی علاقه دارم، بدون فوت وقت می‌پرم توش. تو علاقه‌هام شنا می‌کنم. کمتر کردن دنیای مجازی هم اتفاق عجیبیه. البته اون تایم استفاده از تلگرام رو اورانیوم غنی نمی‌کنم. دو سه روزه کار جالبی هم انجام ندادم و فقط سریال دیدم. ولی انگار مغزمو باز کرده. انگار راحت‌تر فکر می‌کنم. انگار بدون اینکه شلنگ اطلاعات نامحدود دنیای مجازی رو بگیرم تو مغزم زندگی آروم‌تره. ولی دلم برای دوستام تنگ شده. کاش دنیای مجازی برای منم مثل خیلیا به خوندن اخبار و توییت‌های بامزه محدود میشد، نه آدمایی که خیلی برام عزیزن. اونطوری کنار گذاشتنش واقعا آسون و بدون دردسر بود. بده بستون‌های این دنیا واقعا عجیبه. حرف دیگه‌ای ندارم. جز اینکه کاش یه آدم از آسمون بیفته تو حیاط خونه‌مون و منو از این تنهایی لعنتی در بیاره. کاش مثل سریال مسافران یه آدم فضایی مستاجرمون بشه و من باهاش دوست صمیمی بشم. کاش یه روز سینا ها! عامو......
ما را در سایت ها! عامو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cairdo بازدید : 109 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 14:10

این روزا بیشتر از هر وقت دیگه‌ای با آدم‌ها احساس غریبگی می‌کنم و احساس تعلق نداشتن به این جهان، ذره ذره روحم رو میخوره. در حالی که از هر لحاظی بهترین موقعیت‌ها رو دارم و به خیلی از خواسته‌های پارسال این موقع ام رسیدم. ولی پوچ‌گرا شدم. انگار پنجاه و پنج سالمه. دویدن و دست و پا زدن آدما برام بی‌معنیه. واقعا نمی‌فهمم چشونه و برای چی انقدر دنیا و زندگی رو جدی می‌گیرن. شل کن بابا. ینی حتی کارایی که برای بقیه مهم به‌نظر میرسه، برای من کسشره اغلب. علی الخصوص ارتباطات اجتماعی! با این پیش زمینه، داستان پاراگراف بعدی رو بخونید. امروز، صبح جمعه‌ای یکی بهم زنگ زده، هاج و واج جواب دادم. میگه سلام. تراز آزمون قبلیت چند شده؟ میگم چیکار به تراز من داری خب. میگه میانگین ترازم رو حساب کردم، تو کارنامه‌‌ی قلمچی اشتباه زدن =))))))) قبل از تو به سکینه و اشرف و جنت هم زنگ زدم، گفتن برای اونا هم اشتباه خورده. مال تو درسته؟ کاش اون لحظه یکی از قیافه‌ی من فیلم می‌گرفت! صادقانه بگم. دلم میخواست انقدر سرشو بکوبم تو دیوار تا خون بالا بیاره! حالا اون خیلی چندشه. حداقل کاش میشد بهش بگم آخه نکبت. میانگین تراز رو میخوای لول کنی تو کوچه‌های شهر باهاش پز بدی؟ قراره چه تاثیری تو زندگیت داشته باشه؟ اگه میانگین ترازت به‌جای شش هزار و سیصد، شش هزار و دویست و پنجاه باشه مقطوع النسل میشی؟ بمیر دیگه سر صبحی. ولی در واقع باهاش فریاد وا اسفا سر دادم و گفتم حتما پیگیری کنه که دیگه این فاجعه‌ تکرار نشه! و اگه آزمون بعدی همین‌طوری شد، بره جلو دفتر کاظم بست بشینه! منو سکینه و جنت و اشرف هم همراهیش کنیم. گاهی فکر می‌کنم شاید به این سیاره تعلق ندارم. شاید دقیقه همزمان با یه آدم زمینی به‌دنیا اومدم و آب و روغن کائنات قاطی شد ها! عامو......
ما را در سایت ها! عامو... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cairdo بازدید : 114 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 14:10