سکوت شب اعتیاد آوره. بهخاطر همین تنظیم کردن ساعت خواب یکی از بدبختیهای زندگیه. حتی وقتی صدای پنکه و کولر گند میزنن بهش. بازم ابهت خودشو داره.این روزا خیلی عجیبه. اولین دلیلش اینه که دهنمو بستم و بدون هیچ ادعا و جار زدنی دارم کارمو انجام میدم. انقدر لذتبخشه که گاهی میترسم از گفتن سادهترین چیزها به آدما. سادهترین چیزها. مثل اینکه انگار دارم با خودم کنار میایم. انگار دارم خودم رو میپذیرم. بعد از چند سال؟ فکر کنم دو سال و چند ماه. انگار داره از خودم خوشم میاد و انگار این دختره اونقدری که این همه وقت سگ سیاه تو گوشش میخوند، عن نیست. من حتی خودمو لایق سادهترین لذتها هم نمیدونستم. لایق علاقهمند شدن. بزرگترین ظلمی که به خودم کردم. آدما با چیزای مورد علاقهشون زندهن. از این به بعد اگه حس کنم به کوچکترین چیزی علاقه دارم، بدون فوت وقت میپرم توش. تو علاقههام شنا میکنم. کمتر کردن دنیای مجازی هم اتفاق عجیبیه. البته اون تایم استفاده از تلگرام رو اورانیوم غنی نمیکنم. دو سه روزه کار جالبی هم انجام ندادم و فقط سریال دیدم. ولی انگار مغزمو باز کرده. انگار راحتتر فکر میکنم. انگار بدون اینکه شلنگ اطلاعات نامحدود دنیای مجازی رو بگیرم تو مغزم زندگی آرومتره. ولی دلم برای دوستام تنگ شده. کاش دنیای مجازی برای منم مثل خیلیا به خوندن اخبار و توییتهای بامزه محدود میشد، نه آدمایی که خیلی برام عزیزن. اونطوری کنار گذاشتنش واقعا آسون و بدون دردسر بود. بده بستونهای این دنیا واقعا عجیبه. حرف دیگهای ندارم. جز اینکه کاش یه آدم از آسمون بیفته تو حیاط خونهمون و منو از این تنهایی لعنتی در بیاره. کاش مثل سریال مسافران یه آدم فضایی مستاجرمون بشه و من باهاش دوست صمیمی بشم. کاش یه روز سینا ها! عامو......
ما را در سایت ها! عامو... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : cairdo بازدید : 109 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 14:10